سفر کربلا۲
سلام گل مامان,صبور مامان امروز ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ بود و سومین روز از سفرمون به کربلای معلی, با نماز صبح که بیدار شدیم من و بابایی دیدیم که خیلی داغی, سریع پاشویت کردیم و آب پرتقال برات گرفتم ولی نخوردی,حتی آب هم نخوردی الهی فدای بدن داغت بشم که فقط یه ناله ی کوچیک می زنی احساس کردیم تبت پایین اومد و بهت شیر دادم و خوابیدی تا ۱۲ظهر و الحمدلله خیلی بهتر شده بودی, بهت سوپ شلغم دادم وقبلش مولتی ویتامین و آب پرتقال و الحمدلله همه رو نوش جون کردی,نبینم لپات آب شه ها جیگر طلای مامان خب نبینم چشمای بی رمقتو نبینم بدن کوفته اتو نبینم حال بی حالتو خب ؛همه وجود مامان ؟! تو رو به خدا زودی خوب شو که نفسم...