فاطمه جان ما فاطمه جان ما ، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

بسم الله الرحمن الرحیم

روضه مامان جون

به نام رب فاطمه سلام الله علیها  سلام طلای مامان خوبی دخترم پنج شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵ روضه مامان جون بود,با اینکه شبش خوب نخوابیده بودم و بی خوابی به کلم زده بود ولی ساعت ۹ بیدار شدم و بیدارت کردم گلم و بابایی ما رو رسوند خونه مامان جون و ماشینو گذاشت و خودش رفت سر کار,دستش درد نکنه,چون اگه بابایی ما رو نمی رسوند باید با کالسکه می بردمت و دیر می شد,اونجا رفتیم و همه تحویلت گرفتن خانم خانما و از دیدنت خوشحال شدند و زهرا و محمد حسینم بازی می کردند آخه عمه از شب قبل اونجا مونده بود چون مامان جون می خواست کباب ماهی تابه ای درست کنه به اندازه ی ۱۰۰ نفر و واقعا کار خیلی بود,خیلی دوست داشتم که منم برم تو سرخ کردن کمکشون کنم وای خوب ساعت ۶ صبح...
3 اسفند 1395

خوبی های تو _واکسن یک سالگی تو

به نام خدا  سلام صبور مامان خوبی عزیزم, دیروز صبح خودت ساعت ۸ بیدار شدی و مارو با اینکه خسته بودیم بیدار کردی و ما هم گفتیم حالا که خودت بیدارشدی بریم و واکسنتو بزنیم خوش اخلاق مامان رفتیم و و اکسن رو به دستت زد یه کم گریه کردی و ساکت شدی مثل همیشه حتی یک سال پیش که چند روز بیشتر نداشتی,همه چیز خوب و عالی بود پایش با همون نمودار رشدت هم خوب بود نفس مامان برگشتیم خونه بهت استامینوفن دادم و یه کم بهونه خوابتو گرفتی و خوابیدی و وقتی بیدار شدی ماشاالله انگار نه انگار,عمه درست می گفت واکسن یک سالگی زیاد درد نداره,البته تو خوبی مامانم مثل همیشه.    
22 بهمن 1395

تولد تو

ب ه نام کسی که تو را به من با تمام محبت و رحمتش عطیه داد وتو یک ساله شدی عطیه الهی فرشته زمینی وعشقت در قلبم ونفست در جانم و غصه هایت در چشمم جاری است , وقلبم آکنده از شادی تبسمت است فاطمه من , لبخند های زیبایت,خنده های شیرینت,نگاه پر معنایت,چشمان معصومت, صورت خندان و بشاشت ,روح لطیفت, و چهره خندان و زیبایت همه حکایتی از قلبی عاشق دارد که آرام در گوشت زمزمه کنم و بگویم تمامی اش در روحم رسوخ دارد و فریاد بزنم و بگویم مادرانه تو را با تمام وجود دوست دارم که بگویم یک سال است شدی نورو گرمای خانه که یک سال است شدی رحمت و برکت خانه که یک سال است شدی شادی و شور خانه که یک سال است شدی هم نشینمان هم نفسمان د...
21 بهمن 1395

خوبی ها و زیبایی های تو_ایستادن تو

سلام خانم مامان دیگه داری بزرگ می شی خانمم, ۲روزه تقریبا از ۲۹ دی داری خودت به تنهایی می ایستی من و بابایی هم خوشحال می شماریم ...۱۲۳..۱۵ دیشب ۱۰ تا ۱۵ ثانیه وایسادی خودتم ذوق می کنی,معمولا من یا بابایی رو می گیری و پا می شی و بعضی موقع ها می گی عی:یعنی یاعلی و با خنده و ذوق منتظر عکس العمل ما می شی خوشکلم,دیشب بابایی می گفت زیاد ذوق نکن و تشویقش نکن یاد می گیره بیفته تا تشویق بشه یعنی عمدا خودشو می اندازه تا ما ذوق کنیم, دیروز بابایی صبح نبود و عصر برگشت و بعد اذان خورش کرفس و آش خوردیم و فیلم فروشنده رو هم بابایی گرفته بود که ببینیم که این همه جایزه گرفته واقعا چیه....!!؟؟فعلا نظری نمی دم اینجا تو هم تا...
3 بهمن 1395