فاطمه جان ما فاطمه جان ما ، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

بسم الله الرحمن الرحیم

تعطیلات نوروز ۹۵

1396/1/20 18:03
نویسنده : مامان
79 بازدید
اشتراک گذاری

نوروز پارسال 

شما یک ماه و نیمت بود و من بابایی تصمیم گرفتیم که به خاطر شما جایی نرویم,

بابایی هم قرار بود بره یه مسافرت کاری که با رفتن همگی به مسافرت منتفی شد 

مامانی اینا رفتند کیش با بابابزرگم که دیگه دوران نقاهت بعد از عملش تموم شده بود 

از دوران عملش نگفتم که یه هویی پیش اومد و تا مرز سکته پیش رفته بود و دیگه خداروشکر عمل شد و خیلی هم عمل موفقیت آمیزی بود و اولبن بار بود که برای ملاقات شما رو که فوق العاده دختری مودب و خوبی بودی گذاشتم پیش خاله فاطمه و رفتیم ملاقات و وقتی برگشتیم دیدیم شما خلاب کالی کلدی....

خلاصه مامانی اینا رفتند کیش و بابابزرگ سید صالح هم تو خونه به خاطر شیفتاش تنهابودنتونست که بابا مامانی اینا بره,

دو بار اومد خونمون که عمو محمد هم شب اومد خونمون 

چند بار ما شام پختیم و رفتیم خداروشکر همه چیز خوب و عالی بود 

از نوروز پارسال بگم که مامان جون اینا هم رفتند کربلا و عمه هم با خانواده عمو صادق رفتند مشهد فقط عمو محمد تهران بود اونم چون کنکور داشت با هزار عز و التماس که بابا کلاس دارم,بابا عید بهترین وقته برای درس خوندن مامان جون اینا رو مجاب کرد که بمونه تهران 

البته و البته که دلشون گرم بود به ما که پیششیم و هر روز تقریبا بهش سر می زدیم غذا درست می کردیم و چند شب هم اونجا خوابیدیم و بعضی شب ها شما بد خواب و بی خواب می شدی و بابایی قلقتو خوب یاد گرفته بود تا الانم اگه بد خواب شی عزیز مامان همونطوری می خوابونتت,

دیگه حسابی تو تعطیلات به هم وابسته شدید 

تو بغلش می گیرتتو و تکون گهواره ایت می ده و برات سوره می خونه و شما هم باهاش همراهی می کنی با صدای ااااا و لالایی خوندن برای خودت و می خوابی,

دیگه از ایام عید پارسال بگم که پارک طالقانی رفتیم,رستوران می رفتیم و خیابان گردی البته که به دلیل هوای سرد به خاطر شما زیاد از خونه نرفتیم بیرون 

روز نهم بود که دوست و همکار بابایی رو به رستوران اس پی یو دعوت کردیم البته پا گشا کردیم خیلی دوست داشتم که تو خونه پذیراشون باشم و از قبل هم خیلی برنامه ریزی کرده بودم ولی خب با شما که خیلی کوچیک بودی و حتی وقت سر خاروندن هم نداشتم و کارای اولیه ی خودم هم می موند اصلا امکانش نبود جیگرم 

خلاصه رستوران رستوران فوق العاده ای بود مکان, ویو,کیفیت غذا,

پرسنل, که اولین با ر تو دوران عقد بابایی منو اونجا برد و از ش کلی خاطره دارم 

دوست بابایی و خانمش هم عالی بودند و با هم کلی دوست شدیم و تازه به شما هم هدیه دادند 

همون شب عمه از مشهد برگشت 

و فردا یا پس فردا با هم رفتیم دریاچه خلیج فارس و ناهار خوردیم و کمی گشت و گذار کردیم البته قبل از اینکه عمه بره مشهد یه رستوران تو کن رفتیم و شما هم تو همه ی این امکان آروم و بی صدا بودی کاملا مشخص بود که از وضع موجود راضی هستی البته و صد البته که شما ددری هستی 

و عشق و جون مامان که چه خاطراتی باهات داره خلق می شه,

که همیشه بمون 

که همیشه در کنارمون بمون 

و خاطراتمون رو قشنگتر و پر ماجراتر کن نفس مامان .

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)