سفر کربلای جان۳
روز پنجم سفر بهشت زمین کربلای جان سلام دخترک شکیبا ی من امروز ساعت ۶ صبح اولین داروی سرفه رو بهت دادم وچون خواب بودی کمی گریه کردی ولی خوردیش و بابایی هم ساعت ۱۰ اومد و برای صبحانه بیدارم کرد و بالفور آماده شدم و رفتم بعدش مامان جون رفت سر درست ناهار و بادمجون پوست کندن و قصد داشت خورش کدو بادمجون بپزه و منم رفتم کمکش بعدش هم برای شما و خود سوپ درست کردم الحمدلله شب قبلش خیلی خوب خوابیدی و صبح ساعت ۱۲ به زور بیدار شدی (یعنی بابایی اومد بیدالت کرد ) دیگه صبحانه هم بهت تخم مرغ دادم قبل ناهار هم بردمت حمام و لباس قرمزی که عمو صادق برات خریده بود رو پوشوندم که ماشاالله چه قدر به...