فاطمه جان ما فاطمه جان ما ، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

بسم الله الرحمن الرحیم

تولد تو

1395/11/21 3:19
نویسنده : مامان
110 بازدید
اشتراک گذاری
به نام کسی که تو را به من با تمام محبت و رحمتش عطیه داد 
وتو یک ساله شدی عطیه الهی
فرشته زمینی
وعشقت در قلبم ونفست در جانم و غصه هایت در چشمم جاری است ,
وقلبم آکنده از شادی تبسمت است فاطمه من ,
لبخند های زیبایت,خنده های شیرینت,نگاه پر معنایت,چشمان معصومت, صورت خندان و بشاشت
,روح لطیفت, و چهره خندان و زیبایت همه حکایتی از قلبی عاشق دارد که آرام در گوشت زمزمه کنم 
و بگویم تمامی اش در روحم رسوخ دارد و فریاد بزنم و بگویم مادرانه تو را با تمام وجود دوست دارم 
که بگویم یک سال است شدی نورو گرمای خانه 
که یک سال است شدی رحمت و برکت خانه
که یک سال است شدی شادی و شور خانه
که یک سال است شدی هم نشینمان
هم نفسمان
دلبندمان 
نور چشمیمان 
فرزندمان
با خنده هایت سرمست می شویم و با گریه هایت پریشان,
نه,فاطمه من نه !!!
تو آنقدر خوب بودی و فراتر از خوبی یک سال عددی که گذشت که نگویم گریه هایت پریشانم کرد
بلکه صبوری هایت دخترک صبورم شگفت زده ام کرد ,و خجل از بی صبرانه های خود که ببخش بر من نازنینم 
هر چه باید می بود و نشد و یا بهترین می بود و نشد که تو لایق فراتر از بهترین هایی و هر کودکی
 لایق بهترین هاست 
وحیرانم کرد حیران حیران که چگونه شکرانه تورا به جا آورم و سپاسگزار خالق هستی باشم با تمام
خوبی های تو ؟!چگونه؟!
تو بگو!با تمام پاکی و معصومیتت دخترکم تو بگو ،
و واقعا اینجاست که همه چیز کم می آورد و سر تعظیم فرود می آورد دیگر واژه
 و همه چیز حقیر و محو می شود,عشق حقیقی است که ناب می شود... 
روز متولد شدنت مبارک عزیزم . 


تولد شما هم از راه رسید و من وبابایی تصمیم گرفتیم که دوتا مهمونی بگیریم یکی برای خانواده بابایی
 و یکی خانواده خودم,
بابایی گفت مهمونی رو ساده بگیر اصلا درگیر حواشی و تولد نشو و خودتو اذیت نکن,اساسا اینگونه
 مسایل نباید ما رو یک ماه به فرض مثال در گیر کنه,عمر ما با ارزشتر از اینه و به جای اینکه یک ماه در گیر
 تولد و حواشی اون بیشیم می تونیم ذهنمون رو در گیر مسایل مهمتری کنیم یه روز قبل از مثلا جشن تولد 
تدارکات لازم رو می کنیم...و باور کن همین فرصت بسه 
خلاصه روز شنبه رفتیم خونه مامان جون و برای زهرا به مناسبت تولدش اسوکوتر خریده بودند و باباش
دوچرخه ماهم یک سری زدیم و برای جشن تولدت روز دوشنبه دعوتشون کردیم عزیزم که چه قدر 
ذوق کردند,
روز یکشنبه هم رفتیم خرید,یه عالمه خرید داشتیم بابایی مخالف هایپره چون الگوگیری نا مناسبیه
 و مصرف گرایی رو ترویج می کنه,ولی دیگه رفتیم هایپر استار صبا تو و خرید کردیم,
منم قرمه سبزی و ماکارونی درست کردم و ناگت ماهی و چیکن کردن بلو هم خریدیم و سرخ کردیم,
دسر هم تو کاپ ریختم یک لایه ژله آلوورا و بستنی شاتوتی,لایه بعد ژله شاتوتی,لایه بعد ژله شاتوتی
 و بستنی ودر آخر دسر نارگیلی سفید رو ریختم و خیلی خوشکل و خوشمزه شد,
یه دسر دیگه هم درست کردم به نام راس العبد که عربیه یه کم مزه ی اونم خوب بود اولین بار بود
درست می کردم
بابایی هم ۴ تا بادکنک گازیه خیلی خوشکل خرید و به مبل وصل کرد خیلی خوشکل وشیک شده بود
مامان جون اینا هم دیگه س اعت ۷:۳۰ اومدند عمو محمد هم دوستاشو به مناسبت تولدش دعوت
 کرده بود البته ساعت ۹خونمون بود جالبه زهرا ۱۷ بهمنه شما ۱۸ بهمن و عمو ۱۹ بهمن,عمه هم ۱۲ بهمن 
ما با بهمن قرداد بستیم ههههه 
خلاصه من و بابایی در حال دویدن البته من از صبح در حال دویدن بودم و شما هم عشقم انقدر که
 کدبانو زرنگی و به مامانت کمک می کنی لحظه ای آشپزخونه رو ترک نکردی البته اغراق بود یه کم 
می رفتی تو هال,یه کم تو اتاقت باز بر می گشتی به آشپزخونه و نظارت می کردی سرآشپز کوچولو 
خلاصه ما تا سرخ کردیم و سفره رو پهن کردیم نیم یاعتی گذشت,بعدش هم بابا بزرگ گفت که یه
 جایی روضه دعوته و زشته که نره و امشب شب آخرشه,خلاصه یه عالمه تحلیل کردند که برن با نرن و
 تصمیم گرفتند که برن و زود برگردن و تقریبا یک ساعت و خورده ای رفتند و برگشتند و وقتی اومدند
 مراسم عکس,فشفشه,کیک بری و کیک خوری,دست زدن و نی نای نای شما که همه رو دیوونه کرده 
شیطون بلای مامان که چه قدر ناز و با اداست خوشکلم و همه برات ذوق می کنن وبا هم می گن 
نی نای نای نی نای نای و تو دست چپتو تکون می دی 
و مهمترین قضیه کادوووووو برگزار شد:-)
و همه فوق العاده زحمت کشیده بودند و دستشون درد نکنه,
به افتخارشون یه کف مرتب,
روز بعدشم چون بابای من خونه بود وشیفت کاری نبود البته چون که مادربزرگم و عمه ام اون روز به
تهران اومدند و بابام رفته بود فرودگاه دنبالشون و مادر بزرگمو برده بود دکتر خلاصه باز نتونست
 زود زود بیاد و وقتی اومد خسته بود قبلشم باز همون مراسمی که بالا گفتم عکسسسسسس و 
فشفشه و دست زدن و.....انجام شد منتها با طول و تفصیل بیشتررر
نی نای شما اینجا هم همه رو ذوق زده کرد و از ته دل می خندید ند خداروشکر
و بدون کیک خوردن و مامانی اینا هم واقعا دستشون درد نکنه به خاطر هدیه ها زحمت کشیدند و با
عشق خریده بودند
غذا هم از دیشب دست نخورده باقی مونده بود
من و خاله ها هم در کنارش سمبوسه پنیر,نان سیر و سالاد کلم درست کردیم و الحمدلله خوش گذشت
و به خیر خوبی و خوشی به پایان رسید. 
عکس ها:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)