فاطمه جان ما فاطمه جان ما ، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

بسم الله الرحمن الرحیم

روضه مامان جون

1395/12/3 18:47
نویسنده : مامان
371 بازدید
اشتراک گذاری

به نام رب فاطمه سلام الله علیها 

سلام طلای مامان خوبی دخترمقلب

پنج شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۵ روضه مامان جون بود,با اینکه شبش خوب نخوابیده بودم و بی خوابی به کلم زده بود ولی ساعت ۹ بیدار شدم و بیدارت کردم گلم و بابایی ما رو رسوند خونه مامان جون و ماشینو گذاشت و خودش رفت سر کار,دستش درد نکنه,چون اگه بابایی ما رو نمی رسوند باید با کالسکه می بردمت و دیر می شد,اونجا رفتیم و همه تحویلت گرفتن خانم خانما و از دیدنت خوشحال شدند و زهرا و محمد حسینم بازی می کردند آخه عمه از شب قبل اونجا مونده بود چون مامان جون می خواست کباب ماهی تابه ای درست کنه به اندازه ی ۱۰۰ نفر و واقعا کار خیلی بود,خیلی دوست داشتم که منم برم تو سرخ کردن کمکشون کنم وای خوب ساعت ۶ صبح سرخ کردند تا ۸صبح,منم که اون تایم به خاطر کم خوابیم خواب بودم البته نماز خوندم و خوابیدم...

خلاصه اونحا رفتیم و ساندویچ ها رو پیچیدیم و خیارها رو شستیم و عمه حلوا درست کرد چه حلوایی و من تزیین کردم چه تزیینی نیشخند با پودر پسته و نارگیل و گردو,

تو این مدت هم نه که شما ساعت خوابت جا به جاشد,هی می خواستی بخوابی و من کار داشتم و وقتی می بردمت بخوابونمت نمی خوابیدی عزیزم,

تا وقتی که مهمونا اومدند و من آمادت کردم و خوابوندمت,الحمدلله خوب موقعی بود,دیگه باید پذیرایی می کردیم و شما اگه بیدار بودی خودت اذیت می شدی جیگرم,

خلاصه سکینه خانم برای مامان جون روضه  حضرت زهرا علیها سلام رو خوند و همه چی عالی  با برکت شد خداروشکر,آخر سر هم بیدار شدی و یه کم ترسیده بودی و یه لحظه مونده بود از تخت بیای پایین که من رسیدم,چون هر لحظه بهت سر می زنم,آخه من اصلا رو تختنمی خوابونمت نفسم,وقتی دیدنت همه از دیدنت ذوق کردند عشقم,

روضه مامان حون هم خداروشکر تموم شد و شب بابایی با بابابزرگ علی رفتند روضه آقا قیصر پسر خاله بابابزرگ و وقتی برگشتند کمی بابایی نشست و ما هم برگشتیم خونه  .

شب قبلش هم مامانی اینا رفتند کمی خرید کردند 

بعدش هم به خاطر شما اومدن خونمون و من هم کلم پلو درست کردم برای دومین بار,بابابزرگ سید صالح هم از سر کارش اومد خونمون و شام خوردیم و بعدش رفتیم خونه عموی من سید احمد که مامان بزرگم و عمه ام اونجا بودند و رفتیم بدرقه شون و خداحافظی  چون دیگه داشتند بر می گشتند عمو محسنم و پسرا و عروساش هم بودند,اونجا هم خوب بود الحمدلله وشما اون روز حسابی سرگرم شدی...

وتا باشه سلامتی و حس  خوب در کنار شما باشه که خدا نصیب همه کنه و سپاس فراوان از هر آن چه داریم و خواهیم داشت که از آن اوست و هر آن چه که نداریم حکمت اوست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)